هوای دل طوفانیست
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهر گسل
که بر شکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست
به خاک پای تو سوگند وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بپا که بر سر کویت بساط چهری ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکند است
خیال روی تو بیخ امید بنشاند است
بلای عشق تو بنیاد منم در این سود!
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف، طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ، ولی به خون جگر شود